یه وقتایی هست تودنیا دلت میخوادکنارکسی باشی که وجودش ارومت میکنه.دوست داری توچشاش زل بزنی وببینی همه دنیا مال توهست.اما وقتی نشه کنارش باشی ،وقتی بدونی مال تونیست وببینی دوست نداره دوسش داری ومال هم نیستین دنیابزرگترین عذاب روبهت میده.خاطرها،خنده ها،اخما،بهونه ها،اذیتاش،همه چیش اذیتت میکنه،زجراورمیشه.
هه...
خیلی روزابه این فکرمیکنیم که چراما؟؟؟چراماباید عاشق بشیم بهش نرسیم.ولی نمیدونیم چه لذتی داره دوست داشتن.درسته هیچ وقت شاید نرسی بهش ولی همین که دوسش داری وبیادش هستی خودش دنیاییه.باهمه ایناهست که آرومترمیشی.
دلم گرفته .نمیدونم چمه؟؟امروزازاون روزاس که باید اطرافم سکوت باشه.اصلا نمیفهمم چی میگم،فقط یه ریزهرچی میادتوذهنم مینویسم،واقعا توکاردنیاموندم.
وقتی دلت شدیدمیگیره،وقتی کسی روبرای حرف زدن نداری،وقتی تواین همه شلوغی دنیابازم تنهایی،وقتی حتی یه ذره حوصله هیچیونداری.بایدچکارکنی؟؟؟
هه..
فقط خوتوگول میزنی.به همه چی چنگ میزنی.بیخیال میشی زمان روبی هدف میگذرونی الکی میگی احساس دارم ،حتی دلیل این بودنامون روهم نمیدونیم
هه...
خیلی مسخره اس ندونی چی بنویسی ،کسی نباشه ارومت کنه، بیای اینجا وبنویسی عده ایی بگن عالی نوشتی ،عده ای هم بگن چقدرتوغمگینی.بعضیاهم بگن بیخیال بابا این همه غصه چرا؟؟
اماکاش بدونن توچی میکشی. زندگی خوبی داره نه که نداره نمیگم ناامیدم نه ،ولی اینقدرغمهازیادن که شادیام توشون گمن.ولی بازم میگم خدایاشکر.زندگی باید کرد زندگی اجبارست
هه...
اینجاهمش مینویسم ازناگفته های بغضای فروخورده ام تاسبک بشم.پس دوست من نگودنیا دوروزه،غصه نخورم،قانع باشم و.....................همه ایناروخودم میدونم وازبرم وبه خیلیا میگم ولی بعضی وقتاهست که ادم تنهایی،بی کسی،غمها مشکلات وخیلی چیزااذیتش میکنه ودوست داره بنویسه تاسبک بشه.دقیقا عینهوالان من
یه عزیز چندبارگفت حرفای دلتوبنویس تووبت به حرفش گوش کردم وبرای اولین باردست نوشته خودمونوشتم.میگفت هرچه ازدل برآیدلاجرم بردل نشیند.هــــــــــــــی روزگار!!!
امشب دلم گرفته میخوام بنویسم میخوام حرفامو عقدهامو بگم ولی نمیدونم ازکجاش بگم یاچه جوری بگم ازنامردمی ها ازبخت واقبال خودم بگم...کاش ما آدمها اونقدر انصاف داشتیم که قضاوت نکنیم بدنکنیم کسی که دوست داریم روپاش وایسیم.به طرف مقابلمون فرصت میدادیم خودشو ثابت کنه .چرانباید پای عشقمون وایسیم چرانباید دست ازغرورمون برداریم،دنیا ماآدما روساخته که درحق هم بی معرفتی کنیم وتنهابزاریم؟؟؟نمیدونیم یه روز میخوایم بمیریم وبه خاکی برگردیم که خودمون ازخاکیم .
خیلی وقته دلم میخواد برم پیش خدا ازاینجا ازاین مردم اززمین دل بکنم وبرم اون بالا پیش خدا،آخه اینجا هیشکی هواتونداره هیشکی نمیخوادت هرکسی برایه مدت تاوقتی باهاته که یکی دیگه نیومده هرکسی باهاته تایه وقتی تاکی؟؟تاوقتی باهاشون خوبی تاوقتی حرف شونوگوش میکنی تاوقتی درمقابل همه کاراشون سکوت میکنی،آخرشم میشی آدم بده.ازدست زمینی ها خسته ام خسته،دوست دارم بپرم برم پیشش تاشاید آروم بگیرم،
تواین زندگی ازهیچی شاد نمیشم یعنی نمیشه شاد شد وقتی اونی که میخوای نباشه یا اصلا توفکرشم نیستی،یکی که بهت میگفت توهمه رویاهامی رویای بدون توندارم.خدا خسته ام منودریاب کمکم کن.
همیشه دلتنگی همیشه مینویسی ازاون برای اون میدونی نباید اینکاروکنی میدونی این حقونداری ولی بازمینویسی چون لج کردی باخودت،لج کردی بااحساست لج کردی بااشکات ،میخوای بنویسی وهمش،مینویسی میدونی نوشتنه آرومت میکنه.میدونی نوشته هاتوفقط یکی مث خودت درک میکنه .دل تنگم خسته ام دعام کنین که بدجوربه دعانیازدارم
یه روز یه جمله خوندم باوجوداینکه سالها میگذره ولی هنوز توذهنمه.اون جمله این بود:وقتی میخوای بدونی یکی رودوست داری یانه ووجودش برات مهمه یانه کافیه چشاتوببندی وبه نبودش فک کنی اگر اشک توچشات جمع شده معلومه که دوستش داری وبرات مهمه.بارها وبارها امتحانش کردم.ماآدما راحت دل میبندیم ولی سخت فراموش میکنیم.بعضی وقتاهم باخودمون لج میکنیم.خودمون روتودنیایی ازدلتنگیا اسیرمیکنیم.شده توزندگیت بود ونبودت یکی شده باشه؟؟شده کسی که تودنیای خودت بهترین بوده برات یهو دنیات رو روی سرت آوارکنه؟؟؟راستش این دله!!اجازه اش دست احساسشه وقتی دل میبندی بعد رفتنش دیگه دلی نمیمونه برا ادامه زندگی ایناروکسایی میفهمن که مزه اش روچشیده باشن.تلخه تلخ....
چی میشد خوبیا پابرجابود؟؟چی میشد آدما مواظب بعضی حرفاشون بودن ودل نمیشکوندن؟؟چی میشد درمقابل جمله دوستت دارم دل هم بازبون یکی بود؟؟دنیا قشنگه ادماش زشتش کردن....
حال این روزام اصلا خوب نیست نگین منفی نگرم یا افسرده ام نه فقط غمگینم،حس آدمی رو دارم که دیگه نمیتونه اعتماد کنه آدمی که ازخودش متنفره .حس میکنم خیلی ساده ام خیلی.....گاهی وقتا دلم میخواد برم یه جای دور ازتمام چیزایی که دارم رهاشم.حس بدیه یه روز ببینی که حوصله هیچیو دیگه نداری،حسرت خوردن چیزایی که دیگه نداریشون ،دلتنگیامون ،خیلی وقتا دلتنگ بودم ولی حالم بدترشد ازاین حال وهوام،دیگه حوصله غصه خوردنم ندارم،حوصله همدردیه دیگران هم ندارم،رسیدم جایی که خاموش شدموبه زندگیم نگاه میکنم ومیرم توفکر.....
بعضی وقتا دلم برای خودم تنگ میشه،برای روزای گذشته نه چندان دور،برای باورهام برای آرزوهام،خدایا هیچ دلی رودرهیچ کجای دنیا دلتنگ نکن چون یه روز خسته میشه میشکنه .....دلم ارامش میخواد، آرامش ابدی چیزی که خیلی وقتا دنبالشم .چیزی که بند بند وجودمو آروم کنه. بوی تنهایی میاد،شبا مینویسم توتنهاییام ولی نوشته هام همه تلخن تلخ.....همش دنبال یه جمله میگردم احساسمو بیان کنه،خیلیا میان میخونن وچشمشون دنبال چیزایی میگرده که حرف دلشون باشه،دنبال چیزی هستنن که دردشون رو بگه،میگردن تونوشته هام دنبال چیزایی که شاید براشون گفتنش به دیگری سخته ، میخونن و یه آه میکشن .منم یاد گرفتم بنویسم.قبلنا حرفامونمینوشتم ولی ازوقتی یه دوست گفت بنویس شروع کردم نوشتن ،باورم نمیشد روزی بشه نوشت ازاحساسات ازحرفای دل،ولی نوشتم وازاون دوست ممنونم ....الان تواین لحظه برای من بوی تنهایی میاد ،بوی غم،بوی حسرت،بوی گریه های پنهونی،بوی درد.....
بازم دلم گرفته اومدم مث همیشه بنویسم دلم میخواد حرفای دلموبریزم بیرون،خیلی وقته تودلم موندن.دلم میخواد آزادشون کنم برشون گردونم به این دنیا...سخته به دردی دچاربشی که راه حلش جلوته، ولی اونی که باید بخواد نمیخواد ، خدانمیخواد......
آنکه بین من و تو شام جدایی آورد ، می کنم نفرینش ، یا الهی ، بکنش چون من زار ، پیش معشوقش خار ، هر دو چشمانش تار ، تا بداند چه به من می گذرد ، از غم دوری آن چشم عزیز
پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:,
|
میخواهی بروی؟بهانه میخواهی؟بگذار من بهانه را دستت دهم.. برو و هر کس پرسید
بود..همیشه درگیر افسون نگاهم بود... بگو او نخواست..نخواست کسی جز من در
دلش خانه کند.... اینهمه بهانه برایت آوردم.حالا اگر میخواهی برو...به سلامت!!!
پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:,
|
من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوستدارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم
دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟پسر گفت : نه ، نیستیدختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهمدختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنمدختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازشمیکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت : تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستیمن تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را
و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد !!
بی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای ، با آن دل سنگت مرا تنها گذاشتی و داری میروی… نه فکر آنکه مرا وابسته کرده ای به خودت ، نه یاد آنکه خاطره ها نمیسوزاند دلت … و میسوزاند دل من را هر چه خاطره بینمان گذشته ، و عذاب میدهد این دل خسته … خواستم لحظه ای به بی تو بودن فکر کنم ، دیدم که نمیتوانم ، چه برسد به اینکه تو اینک داری میروی و مرا پشت سرت جا گذاشته ای… همیشه با هم ، همه جا در کنار هم بودیم ، حالا در باورم نیست که دیگر تو را نخواهم دید… نرو از کنارم ، مثل این است که انگار باید عمری از غم نبودنت بنالم، اما اگر زنده بمانم ، اگر از درد نبودنت طاقت بیاورم ، منی که از همان لحظه ی رفتنت مثل ابر بهار میبارم با اینکه دلم را شکستی ، به پای این دل خسته ننشستی ، عهد دروغین با دلم بستی ، اما هنوز دوستت دارم ! هنوز هم به خیال داشتن دل سنگت ، دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ،هنوز هم به خیال اینکه شاید دوباره بیایی ، میروم به جایی که مرا تنها گذاشتی و رفتی ، مینشینم به انتظارت، مینگرم به رد پاهایت ، هنوز مانده جای اشکهایم ، هنوز پیچیده بوی عطر بی وفایی هایت…. حتی اگر سایه ای را از دور دستها ببینم خوشحال میشوم ، میدوم به سویت ، تا میرسم غریبه ای را میبینم به جایت ، دلم سرد میشود، نگاهم خسته نمیشود و باز هم مینشینم چشم به راهت…. مدتها گذشت ، آنقدر نشستم چشم به راهت که دیگر چشمهایم سویی نداشت ، روزی آمد که از کنارم رد شدی و رفتی و من عطر حضورت را حس کردم ، تو مرا نشناختی اما من با همین چشمهایم نابینایم تو را احساس کردم…
داستان خود کشی... شب عروسیه ، آخر شبه ، خیلی سرو صدا هست میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته در رو هم قفل کرده . داماد سراسیمه پشت در راه میره. داره ازنگرانی و ناراحتی دیوونه میشه . مامان وبابای دختره پشت در داد میزنند : مریم دخترم در رو باز کن ، مریم جان سالمی ؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن تو . مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده ! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست مریم یه کاغذ هست .
وقتی قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود وقتی نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم و بغضهایمان پشت سر هم میشكند وقتی احساس میكنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان؛ وقتی امیدها ته میكشد و انتظارها به سر نمیرسد وقتی طاقتمان تمام میشود و تحملمان هیچ ...
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم كه تو فقط تویی كه كمكمانم یكنی ...
آن وقت است كه تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم آن وقت است كه تو را آه میكشیم تو را گریه میكنیم و تو را نفس میكشیم
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,
|
اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم،به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
***
اگر ماه بودی-به صد ناز-شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
و گر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی،مرا می شکستی
تو همیشه همراه من بودی ! علت جدایی تو از من ، من بودم !!!
بد جور دلمو شکستی...لا اقل میگفتی گناهم چی بود!!!
تنها گذاشتن تنهاکسی که تنها کس او هستی ، تنها گناهیه که هیچ کس و هیچ وقت بخشیده نمیشه...
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,
|
خسته ام؛
خسته تر از آنی که خیانت کنم
تنهایم؛
تنها تر از آنی که عاشق شوم
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,
|
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفای بی مروت
غمم دادی و غمخوارم نکردی سروکارت به فردای قیامت.
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,
|
چه رسم جالبیست...محبتت را میگذارند پای احتیاجت، صداقتت رامیگذارند پای سادگی ات، سکوتت را میگذارند پای نفهمیت، نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت ...و وفاداریت را پای بی کیست و آنقدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهایی و بی کس و محتاج ....
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,
|
درباره من
این وب و به عشق عشقم مینویسم میدونمم که شاید هیچ موقع این نوشته هارو نبینه ولی وقتی مطلبی رو اینجا میزارم احساس میکنم که باهاش دردل میکنم و اونم میشنوه.